سحرنزدیک است

فقط یه گوشه دنجه واسه دل نوشته هام.همین

سحرنزدیک است

فقط یه گوشه دنجه واسه دل نوشته هام.همین

سختی دنیا میگذره پس الحمدلله

هوالمحبوب

اگه شب روز یا روزگار سختی رو پشت سر گذاشتین این روایت رو بخونین که عین یه آرامبخشه با اثر دائمی:

مردی پیش رسول الله اومد و گفت:

دیشب شب خیلی سختی بر من گذشت

رسول رحمت فرمودند الحمدلله

باز مرد با تعجب حرفش رو تکرار کرد و باز از پیامبر همون پاسخ رو شنید و این برای سومین بار تکرار شد .

پرسید :یا رسول الله من از شب سختی میگم که بر من گذشته و شما میگین الحمدلله؟

پیامبر جواب دادن:

مگه نمیگی گذشت ؟

الحمدلله که با همه سختیش گذشت.

 

التماس دعا

یا حق

پیوندشان مبارک ترین

هوالمحبوب

چنین فردایی یعنی فردای مبارک ترین پیوند عالم یک نفر بود که تمام ذرات بدنش به سوی خانه علی پر می کشید.کشش وجودی به پاره اش.

علی توانسته بود خانه ای برای زهرا آماده کند که از خانه رسول خدا فاصله داشت. با وجود اینکه تمام کائنات می دانست این دو تاب جدایی از هم را ندارند اما شاید خدا هم میخواست شاهد آن زیباترین لحظه عالم باشد: لحظه وصال دوباره.

 رسول خدا صبح که دمید انتظارش به سر سید .خود را به خانه تازه عروس و داماد رساند.

وقتی آن پاره تن رسول الله پدر را مقابل در خانه دید دیگر بغض فاصله ترکید و دختر و پدر در آغوش هم شروع به گریستن کردند. هر چند علی پس از رسول الله نازنین ترین وجود عالم بود. اما این سه وجود قرار بود در کنار مسجد پیامبر ماوا بگیرند تا آن نقطه عالم بشود مرکز اسرار هستی. و پس از ان روز به خواست رسول الله و پذیرش علی حجره ای در کنار خانه رسول الله در کنار مسجد پیامبر شد خانه زهرا و علی..

شاید یک شب برای شناختن کم باشد اما نه برای دو نور که برای هم افریده شده اند . نه برای دو وجود که تنها همتایان هم بودند. نه برای دو دریا که ساحل آرامششان از ازل به هم پیوند خورده بود.

حبیب خدا از محبوبه اش پرسید: فاطمه جان علی را چگونه یافتی؟ و پاسخ فاطمه پاسخ چرایی این پیوند ازلی بود:

(( بهترین یار در بندگی خدا ))

ناب ترین معنای کفویت و کامل ترین مقصود زوجیت.

کاش پیوند هایمان پرتوی از آن پیوند بهترین باشد. کاش برای ((بندگی خدا)) بهترین یار هم باشیم. کاش دلیل پیوند هایمان آرزوهای حقیر نباشد تا حقیرانه زندگی نکنیم.

پیوندشان مبارک ترین.

یا زهرا ...یا علی

 

 

هوالمحبوب

یه روز بعد از مدت ها کلنجار رفتن با خودم و ذهنم و اطلاعاتم یه سوال داشتم از یکی از اساتید گروه معارف که خیلیم دوسشون دارم (البته دلیل نمیشه کاملا قبولشون داشته باشم) یه مقداری که بحث کردیم به ما این جمله رو گفتن: اگه یه روزی این حدیثو از دو لب مبارک امام بشنوین چی؟

اون موقع متاسفانه هیچ چی نگفتم .ولی من اگه از امام بشنوم حتما بازم ازشون میخوام که علتش رو به من بگن و مطمئنم امام اونقدر سعه صدر دارن که به سوالای من هر چند کودکانه جواب بدن.

کاش میومد اون روزی که می تونستم جواب سوالای بی حسابمو از خود امام بگیرم تا دلم اروم بشه ((لیطمئن قلبی)) حضرت  ابراهیم علیه السلام یکی از بالاترین مراتب ایمان رو داشتن ولی واسه اینکه قلبشون مطمئن بشه از خدا خواستن که زنده شدن مردگان رو بهشون نشون بدن و خدا اجابت کرد.

درسته که من قابل مقایسه با حضرت نیستم اما خواسته ام هم به بزرگی خواسته ایشون نیست. و خدای من همون خدای مهربون حضرته که ظرف منو میدونه.

کاش اون روز برسه و کاش حداقل در مرحله ایمان باشم تا سوالام واسه اطمینان قلبی باشه.

شما هم واسم دعا کنید

یا حق