یاد مرگ...تلنگری برای بهتر زیستن

هوالمحبوب

حادثه دردناک سقوط هواپیما را که شنیدم هواپیمایی که مسافرانش اکثرا جوان بودند و... رفتند به این فکر میکردم که بسیاری از انها شاید حتی یک بار هم بطور جدی به مرگ فکر نکرده بودند . شاید هر بار که فقط به شوخی از مرگ گفتند مادری با عصبانیت به انها گفته بود زبانت را گاز بگیر خدا نکند و دلش لرزیده بود و با همه وجود از خدا خواسته بود خدایا نخواه داغ فرزند ببینم.

اما مرگ سن نمیشناسد ...جوان و پیر نمی شناسد فقیر و غنی خوب و بد نمی شناسد و تو چه میدانی شاید مرگ فردا تو را بخواند...

و به این می اندیشم که برای رفتن چه کرده ام کوله بارم را از چه پر کرده ام ؟

نمیدانم...شاید اگر با همه وجود باور میکردم که مرگ نزدیکتر از انچه من تصور کنم همین نزدیکی ها در کمین است و هر لحظه شاید نفر بعد من باشم اینگونه که اکنون زندگی نمیکردم از وظایفم کوتاهی نمیکردم دلی را نمی شکستم عصیان نمی کردم و...

اما من عاصی خطاکار شاید ترجیح می دهم مرگ را مانند افسانه ای تلخ که دیگران را با خود برده و می برد به تاریکخانه ذهنم بفرستم و تنها به زندگی بیندیشم و فراموش کنم که اگر مرگ نبود زندگی معنا و شیرینی نداشت.

خدایا تو خوب میدانی که اگر در همین لحظه مرگم را برسانی دستم خالی است خالی تر از مسکینی که تو خود حکم به انفاقش داده ای

ومن محتاج انفاق تو ام گدای نگاهی نیازمند یاریت.

اری تو خوب میدانی که انچنان فقیر لطف تو ام که اگر مرا برانی شقی تر از من نخواهی یافت

خدایا یاریم کن چنان زندگی کنم که اشتیاقم به استجابت دعوت تو تمام لحظاتم را اکنده گرداند و همه وجودم را لبریز

کمکم کن تا همسایگی مرگ را باور کنم همانطور که روشنی روز را که:

(( انت الغنی و انا الفقیر و هل یرحم الفقیر الا الغنی ))

والسلام علی من اتبع الهدی