هوالمحبوب 

وقتی هیچی سر جاش نیست 

وقتی اونی که باید عزیز باشه برات نیست 

اونی که باید مهربون و بخشنده و بزرگوار باشه نیست 

اونی که باید تکیه گاه باشه نیست 

باید قابل اعتماد باشه نیست 

چکار باید کرد؟  

وقتی خدا صدای التماستو میشنوه و فقط نگاهت می کنه 

وقتی اول همه آرزو ها و دعاهت یه دعا میشه و مستجاب نمیشه 

وقتی حتی کائنات هم نسبت به آه مظلوم بی تفاوت میشن 

و وقتی اون مظلوم عزیزی باشه که دنیا رو حاضری فدای یه تار موش کنی 

چکار باید کرد؟ 

 

شایدم همه جی سرجاشه الا من و دعاهام و آرزوهام 

نمی دونم 

ولی می دونم که خستم 

بدجوری خستم 

 

از دست آدمایی که هر چی آدم بی خیال و سرخوشه بهش میگن خوش اخلاق 

هر چی آدم لوده و باری به هر جهته بهش میگن با حال 

و هر کس دغدغه داره بهش میگن خشک و بداخلاق 

 

از دست خودم که نه حاضرم اونی بشم که آدما بهشون میگن با حال و خوش اخلاق 

نه توانشو دارم اصلا به زخم زبونا توجه نکنم 

 

از دست خودم که به قول مامانم از همون یکی دو سالگی هیچ وقت از کنار مسائل به راحتی رد نشدم 

 همیشه خدا ذهنم پر سواله و دغدغه و غصه و درد 

حالا یا درد خودم یا درد دیگران یا درد جامعه 

 

از دست خودم که بعضی وقتا چیزایی که مایه خوشی غالب اطرافیانم میشه درده واسه من 

 

از دست روزگار که سخت گیرد بر مردمان سختگیر 

 

خلاصه از دست خدام شاکیم 

بدجوریم شاکیم 

چرا منو اینطوری آفرید 

چرا هر چی ازش میخوام کر و کور و لا یعقل بشم نسبت به دردا و غصه های دور و برم بهم گوش نمیده 

چرا این همه چرای بزرگ دارم و جوابمو نمیده 

چرا به من یه ذهن ساده با خواسته های ساده و دغدغه های کوچیک نداد 

خیلی وقتا حسرت همسن و سالاییمو می خورم که بی خیال همه چیز زندگیشونو میگذرونن و خوشن 

با مهمونی رفتن و فیلم دیدن و رقصیدن و لباس نو خریدن و... 

انگار نه انگار که شوهرشون رفیق بازه 

بچشون چه مشکلاتی داره 

نصف بار زندگیشون رو دوش دیگرانه 

خوشن 

ساده فکر میکنن و راحت زندگی می کنن. 

 

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

با اینکه نشستی و بهم میخندی ولی مگه غیر تو کیو دارم؟ 

به کی دردمو بگم که تحقیر نشم غیر از خودت؟