هوالمحبوب
رفته بودیم قم برای کارهای دانشگاه.
داشتیم توی بلوار امین می رفتیم که به سمت اصفهان برگردیم
ناگهان شوهرم زد روی ترمز و گفت بذار ببینیم ضریح امام حسین کجاست و کی میشه رفت
ساعت سه و نیم بود و زمان بازدید رو زده بود ۴ تا ۸
اما در باز بود و آدما داشتن میرفتن داخل مدرسه معصومیه
پیاده شدیم و رفتیم داخل
داشتم فکر می کردم این ضریح که هنوز متبرک نیست
فقط ارزش هنری داره فعلا ...
توی همین فکرا بودم که از پله ها رفتم بالا و ناگهان چشمم افتاد به ضریح شش گوشه
دلم هری ریخت
قلبم به تاپ تاپ افتاد
و بی اختیار اشکم سرازیر شد
همه منطقی که توی ذهنم چیده بودم شکست
یه لحظه احساس کردم مقابل ضریح شش گوشه توی کربلای امام حسین ایستادم
چه حس خوب و عجیبی بود
مثل یه خواب
یه رویای شیرین
داغ آرزوی دیدن کربلای امام حسین توی دلم تازه شد
کافیه اسم آقا روی چیزی باشه تا اون چیز متبرک و عزیز بشه
واسه همین دستمو کشیدم به ضریح و ازش قول گرفتم
قول گرفتم سلام منو به امامم برسونه و بهشون بگه
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا ...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین